جدول جو
جدول جو

معنی موی تاب - جستجوی لغت در جدول جو

موی تاب
(دُ)
تابندۀ مو، موتاب، آنکه تارهای موی سر به هم تاب دهد و از آن رشته سازد، آنکه طناب مویی می سازد، رسن تاب، رسنگر، (ناظم الاطباء) :
ز هجر موی تاب خود سیه شد روزگار من
ازآن است اینکه پستر می رود هر روز کار من،
سیفی (از آنندراج)،
، که موی خود یا دیگری بتابد، آنکه گیسوی خود تابیده باشد، کنایه است از معشوق که گیسوی بلند و تاب داده دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تون تاب
تصویر تون تاب
کارگری که در گلخن حمام آتش می افروزد، آتش انداز، گلخن تاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
بی قرار، بی طاقت، کسی که قرار و آرام ندارد
فرهنگ فارسی عمید
پرموی، موی دار، مویین، که موی بسیار دارد، اشعر، (از یادداشت مؤلف) : اژدهای بزرگ سر موی ناک، (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 437)
لغت نامه دهخدا
آنکه موها را به هم ببافد، زن که موی سر خود یا دیگری را ببافد، موی بند، (یادداشت مؤلف)، و رجوع به موباف شود،
بندی که به وسیلۀ آن موها را بافند: سفّه، موی باف و موی بند زنان که بدان موی را پیوند کنند، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ پَ)
موتراش. دلاک. سلمانی. حلاق. پیرایشگر. آرایشگر. موی استر. آینه دار. گرای. (یادداشت مؤلف). مزین. (دهار) (زمخشری) :
کز قلم موی تراشی درست
بر سرم این آمد و این سر به تست.
نظامی (مخزن الاسرار ص 172).
موی تراشی که سرش می سترد
موی به مویش به غمی می سپرد.
نظامی.
و رجوع به موی استر و موی پیرای شود
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی)
نام آتشکدۀ خودسوز است و گویند که آن بی مددی همیشه افروخته بودی. (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
تابندۀ گوش، پیچندۀ گوش، گوش پیچ،
گوش تابیده، پیچیده گوش،
گوشمال و تاب دادن گوش برای سیاست و تأدیب و عقوبت، (ناظم الاطباء)، گوشمال،
پارچه ای باشد که بر دور گوش پیچند، (برهان)، پارچه ای که بر دور کله و گوش پیچند، (ناظم الاطباء)، گوش پیچ
لغت نامه دهخدا
تصویری از مو تاب
تصویر مو تاب
کسی که ریسمان مویین تابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
بیقرار و بی طاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویزاب
تصویر مویزاب
قسمی مشروب مسکر که از مویز و آب ترتیب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موی ناک
تصویر موی ناک
پر مو، مو دار: (عبدالله عباس وسدی گفتند اژدهای بزرگ نر موی ناک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو تابی
تصویر مو تابی
عمل و شغل مو تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تابنده گوش پیچنده گوش، گوش تابیده پیچیده گوش، تاب دادن گوش برای تنبیه گوشمالی، پارچه ایست که دور گوش و سر پیچند: گوش پیچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موی صاف
تصویر موی صاف
فرخال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تون تاب
تصویر تون تاب
کسی که در آتشدان حمام، آتش افروزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
بی حوصله، بی صبر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
Fidgety
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
nerveux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کیسه ای کوچک از ترمه و انواع پارچه که توسط زنان ایل دوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
落ち着きのない
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
חסר מנוחה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
बेचैन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
gelisah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
กระสับกระส่าย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
wiebelig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
坐立不安的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
inquieto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
nervoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
inquieto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
nerwowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
неспокійний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
unruhig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
неспокойный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی تاب
تصویر بی تاب
안절부절못하는
دیکشنری فارسی به کره ای